خاطرات روزانه محاله یادم بره اون همه حرص وجوش محاله یادم بره
درباره وبلاگ


خوووب... والا هرچی لازم بود و نبودو تو پست ثابت اون اول اول گذاشتم دیگه موردی نمی مونه که؟؟ آ نه چرا... چجوریام ؟؟؟ خیلی عشقم...اما خوب هرروز یه فاز دارم دیگه به قول این مازی فی فی یه روز صافی یه روز ابری... اسمام ؟؟؟ اینستا که هاتینگا پاتینگا مال منه ، لاین و تانگو و وی چت و اینا که اثن اهلش نیستم حرفشم نزن و کلا به نظرم چون تازگیا عمومیت پیدا کرده و ممکنه حتی با اصغر قاتل تو یه گروه باشی و نفهمی پس دورشونو خط کشیدم...البت اسکایپ رو دارم و حساب جملکمم دمپایی ابریه ... تو چت روما یا دمپایی ابریم و یا پگولا و یا دخی ژوراسیکی که عکسشم یه دایناسوره که موهاشو بافته (!) چون تعداد دمپاییا تو نت زیاده اول اگه خواستین شناسایی کنین چارتا سوال بپرسین درباره اسممو رسممو اینا تا ببینین اون یارو منم یا یه مفنگی دیگه... وب هام ؟ 16 تا وب دارم که از قدیم الایام مال منه و هر وقت یکم پرتر و کامل تر شد لینکاش میاد تو لینکدونیم که اسم خودم چفتش برق میزنه... قیافم ؟؟؟ به نظر خودم که نازم و کلا ماه !!!!! اما خوب دیگه از اونجایی که تو کتابای “قورباغه تو بخور و زر نزن “ و” پنیرمنو مفتی نخور” و نوشته های آنتونی رابینزو این یارو دیگه که میگن : (((اگر خواستین بدونین دیگران درمورد شما چه نظری دارن نظر خودتون درباره خودتونو بدونین )))) بنا به این اصل خوب پس منم خوشگلم دیگه !!! دیگه این که اسم فامیل و عره وعوره و شمسی کوره مون رو هم تو پستام نوشتم اگه حال داشتی بخون نظر هم مهم نیستا ولی خوب بده که آمار وبم بره بالا! آباریکلا پسر/ دختر خوب ...پس نظر یادت نره هاااااااا ببین یادت بره نشونیتو گیر میارم میام میبافومت هااااااااااا...تبادل لینک هوشمند دارم اسم وبتو بنویس از اون ور اسمت درمیاد به همین راحتی به همین خوشمزگی! فقط اگه سر زدن و لوگو و اینا در کار نباشه از لینکدون حذف میشی گفته باشم... فقط یه چیز مهم یادم رفت که بگم اون ادمینای شنقلی که بهمون گفتن لینکمون کنین تا امتیازاتون بره بالا بگم یادتون نره همتون لینکین... TNXXXX خوش اومدین قدمت رو تخم چشم لوکس بلاگ...

پيوندها
جی پی اس ردیاب ماشین
ال ای دی هدلایت زنون led
جلو پنجره لیفان x60

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان خاطرات روزانه محاله یادم بره اون همه حرص وجوش محاله یادم بره و آدرس reihooonsavenoteee.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
آرشيو وبلاگ
فروردين 1395


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
پنج شنبه 12 فروردين 1395برچسب:, :: 16:10 :: نويسنده : ریحوووووون↖(^ω^)↗
این د نیم آو الله
لیــــــدی اند جنتلمــن محترم
سلااام
پیشنهاد می کنم خواستین بیاین تو وب من قبلش پلیز این پست ثابتو بخونین بفهمین ماجرای خاطره نویسی من تو وبلاگ چیه...
 
می دونی ماجرا از کجا شروع شد؟؟؟
از روزی که دفتر خاطراتمو بردم مدرسه ولی دوستای بیشعورم برداشته بودنشو خونده بودن و بعد تحویل دادن به دبیر فارسیمون؟؟...
نه...نه از اینجا نبود ماجرا...
از روزی که بهترینم ترکم کرد...مدیونین اگه فک کنین پسر بود...اصن آدم نبود...بلکه یکی از بهترین رفیقام بود...
اوممممممم...نوچ از اینجا هم نبود...
هه...نکنه از روزی که......؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
قبلش بذارین یه داستان واقعی براتون بگم که طولانیه...
یکی بود یکی نبود ...
 


ادامه مطلب ...
 
پنج شنبه 26 فروردين 1395برچسب:, :: 13:24 :: نويسنده : ریحوووووون↖(^ω^)↗
 
من و کدبانو گری و از همه مهم تر شرک و دوستاش!
Mordad11
امروز مامانم بیدارم کرده میگه:
-پاشو..دهنت عین غار بازه ببندش میخوایم بریم کلاس ثبت نامت کنیم
-خوب...باش
نیم ساعت بعد...
-ریحانه؟ پاشو
-نمی پاشم...
-یه سوسک زیر پاته!
منو میگی؟ عین الاغ جفتک انداختم ... عین میگ میگ شروع کردم به دویدن...
-جییییییییییییغ مامان بکشش...
دیدم مامانم داره هر هر میخنده
-کله ات تو سنگ دستشویی گیر نکنه با این دویدنت


ادامه مطلب ...
 
پنج شنبه 26 فروردين 1395برچسب:, :: 13:21 :: نويسنده : ریحوووووون↖(^ω^)↗
 
مدل موی پرنسسی و یک روز کسل کننده
Mordad10
امروز با بیحالی پاشدم از خواب ساعت 10صبح...
تو خواب هی میشنیدم مامانم میگه آخی بگردم چقدر نازه !وااااااو...
با چشم بسته راه اتاقمو تا دسشویی پیش گرفتم حوصله هم ندارشتم به بالکن شرک نگاه کنم ...نه چشمام باز می شد نه علاقه داشتم...
می دیدی یهو یه جنی روحی آنجلینا جولی  گودزیلایی چیزی دیدم...
 
تو دسشویی تموم سعیمو کردم نخوابم ولی مگه می شد؟ تا بعد یک ربع چرت زدن بلند شدم رفتم جلو آینه...اوااااااااا!چرا ته موهام خیسه؟
موهامو شستمو کاملا بیتفاوت اومدم بیرون...الکی مثلا من نفهمیدم موهام افتاده بوده تو دسشویی...!
اومدم بیرونو خلاصه نشستیم پای صبحونه...به به هیچ وعده ای به اندازه صبحونه نمیچسبه...داشتم دولپی می خوردم ک یهو مامانم عین بز زد زیر گریه...


ادامه مطلب ...
 
پنج شنبه 26 فروردين 1395برچسب:, :: 13:16 :: نويسنده : ریحوووووون↖(^ω^)↗
 
Mordad9
نوشته های چرت و پرت رضا...
اینم نوشته هاش که یکراست بدون هیچ تغییری پیست اش کردم هرچی هم درباره من گفت چرته :
به نام خداوند خالق هستی
خوشگلای مامانی من!رفیقای این دختره دیوانه که از قضا شاسکولیسم داره و از بد روزگار فامیل من فلک زدست.
بشینین میخوام قصه براتون بگم جیگرا!!
         قصه های من و مادرم!!!ماجراهای خوندنی من و مامانم تو عیدپارسال
دلم برای مامانم میسوخت که نمیتونست تو بحثشون شرکت فعال داشته باشه و درمورد مادرشوهرش بحرفه!من هم تک فرزندمو به قولش هم دخترشم هم پسرش
آینه کوچیکشو گرفتموخودمو توش نگاه کردم:آخه این چه قیافه ای من دارم؟
مامانمم نه گذاشت نه برداشت :غصه نخور زشتا خوش شانس ترن!!!
عمه هام که منفجرشدن!ینی من موندم مامانم تعریف میکنه یاتحقیر؟
برای اینکه موضوع رو عوض کنم تی وی رو روشن کردم داشت اخبار میگفت:
امروز در کانادا به دلیل برف و کولاک شدید3نفرجان باختند
مامانم با دلسوزی هرچه تموم تر:آخی!طفلی ها دم عید چه بلایی سرشون اومد!


ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 25 فروردين 1395برچسب:, :: 13:13 :: نويسنده : ریحوووووون↖(^ω^)↗
 
من و نمکی و حوری جهنم...!
8 mordad
امروز صبح با صدای نمکی از خواب بیدار شدم...ای بابا...!مگه میشه؟!مگه داریم؟؟ نمکی چی میخواد اینجا...؟
-نمکیههههههههههههه...نون خوشکیههههههههههههههههههههههههههه
اونم ور دل من؟ دم گوش من؟
فک کردم فقط تو اصغر آباد و دوقوز آباد این چیزا وجود داره...
یک چشممو خمار  باز کردم با یه جفت چشم عسلی که دور گردالوش یک خط تیره که اونقدر پررنگ بود که فکر میکردی تو امتحان میاد مواجه شدم...
چشمام شده بود قد لامپ کم مصرف...همچین سریع پتو گل گلی مو دورم کشیدم که فک میکردی لختم...آخه یقه لباس خوابم خیلی گشاده همه جاش هم نه یه جاهای مخصوص و بالقوه اش!!!...اندازه همین لبخند ژکوندی که این شلغم فرنگی رو لباشه...
جیغ خفیفی زدم :
-تو این جا چیکار میکنی غزمیت؟؟ بابام ببینت میکشتت...نوچ نوچ اومده رو تختم...واای اگه به خالم نگفتم! 
پسره پررو زرتی اومده تو رختخواب من دراز کشیده
دستشو گذاشت رو نوک دماغش و هی می گفت هیس هیس
منم که حالیم نیست این چیزا...محرم نامحرمی گفتن...!!!!!!!!
-ننه ام کو گوریل؟؟؟
-رفت خرید...
-چی؟؟؟ منو با تو یه غول بیابونی تنها گذاشته...؟
از رو تختم اومد پایینو رفت بدو رفت بیرون...این چرا این طوری کرد وحشی؟؟؟
پیف داشت فک کنم،خاک بر سرش...
خدایا هرچی فامیل جیشو و افسرده و بدبخت و گاگول رو به جزای خارش کمر در نقطه ای دور از دسترس عنایت بفرما
ای الهی آمین
از وجودش نمی ترسیدما چون نه اون مال این حرفاست و نه من انقدر نفهم.می زنم لهش می کنم اگه فکرای شوم به سرش بزنه... 
داشتم میگفتم این پسره از جمله پسران خاله هایم است.
کش و قوسی به بدنم دادمو اومدم آشپزخونه
-اوه اوه بابا کدبانو! بابا دم بخت. بابا...
نذاشت ادامه بدم ذوقمو پروند
-من درست نکردم ریحون عمه درست کرده...
گفتم اینو چه به این کارا؟؟ این بره با همون شویداش ور بره کچل...انقدرژل می زنی به موهای بی صاحابت  پس فردا سرطان مو میگیری بدبخت...
 


ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 25 فروردين 1395برچسب:, :: 13:8 :: نويسنده : ریحوووووون↖(^ω^)↗
من و شرک و نتیجه گیری اخلاقی !
امروز 7مرداده من درخدمت شما...امروز به این نتیجه رسیدم که آدمو مار نیش بزنه...سگ گاز بگیره...خر جفت پا بره توحلقش از دماغش سم هاش بیاد بیرون...حتی جو بگیره اما گیر بچه مثبت نیوفته...
 
صبح مامانم با نهایت مهر و عطوفت(!) بیدارم کرده پاشو برو کشک بگیر تو راه سبزی هم بگیر...
ای مامان قربونت به بابا میگفتی صبح که میرفت بگیره  مگه من مرد خونه ام؟؟؟
با کلی غرغر پاشدم رفتم دستشویی به در دبلیو که رسیدم سرمو چرخوندمو به بالکن خونه شرک نگاه کردم...
با دیدن شرک پوزخند زدم...خودمو به دیوار آویزون کردم ببینم وضع و اوضا چجوره...تعریف نکنم بهتره...ایییییییی...پسره پلشت...اینام همسایه ان ماداریم؟؟؟ خیر سرشون بالاشهرین؟
شئونات و مال ثروتت بخوره تو فرق سرت که ننه بابات یادت ندادن دست تو دماغت نکنی...ای خااااااااااک تو اون فاق بلندتتتتتتتت...والا من یه هفتس دارم این باکتری رو دید می زنم رنگ لباس زیرش تغییر نکرده لا کرداررررر...!
تو همین افکار بودم که یهو دلم بندری رفت...اوه اوه آمپر زد بالا...چپیدم تو دشویی(ببخشید انقدر میگم دشویی)


ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 25 فروردين 1395برچسب:, :: 13:8 :: نويسنده : ریحوووووون↖(^ω^)↗
من و شرک و نتیجه گیری اخلاقی !
امروز 7مرداده من درخدمت شما...امروز به این نتیجه رسیدم که آدمو مار نیش بزنه...سگ گاز بگیره...خر جفت پا بره توحلقش از دماغش سم هاش بیاد بیرون...حتی جو بگیره اما گیر بچه مثبت نیوفته...
 
صبح مامانم با نهایت مهر و عطوفت(!) بیدارم کرده پاشو برو کشک بگیر تو راه سبزی هم بگیر...
ای مامان قربونت به بابا میگفتی صبح که میرفت بگیره  مگه من مرد خونه ام؟؟؟
با کلی غرغر پاشدم رفتم دستشویی به در دبلیو که رسیدم سرمو چرخوندمو به بالکن خونه شرک نگاه کردم...
با دیدن شرک پوزخند زدم...خودمو به دیوار آویزون کردم ببینم وضع و اوضا چجوره...تعریف نکنم بهتره...ایییییییی...پسره پلشت...اینام همسایه ان ماداریم؟؟؟ خیر سرشون بالاشهرین؟
شئونات و مال ثروتت بخوره تو فرق سرت که ننه بابات یادت ندادن دست تو دماغت نکنی...ای خااااااااااک تو اون فاق بلندتتتتتتتت...والا من یه هفتس دارم این باکتری رو دید می زنم رنگ لباس زیرش تغییر نکرده لا کرداررررر...!
تو همین افکار بودم که یهو دلم بندری رفت...اوه اوه آمپر زد بالا...چپیدم تو دشویی(ببخشید انقدر میگم دشویی)


ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 25 فروردين 1395برچسب:, :: 13:3 :: نويسنده : ریحوووووون↖(^ω^)↗
 
من و یه روز عوضی و خر ...
گمشو با این رمانت این همه گریه کردم که بگی دیاکو نمرد؟؟؟؟
جییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ
بیشعور ان قدر گریه کردم سرش...
ولی آخرش دایی رو کشتی هااااااااااااااااااا!!!!!!!
ای کلک!!! میام تاپیکتو روسرت خراب میکنم!!!!!!!
امروز اعصابم خورده هیچی نمی نویسم . همون بهتر امروز فراموش شه...وا لــا
.......................................................................................................
 
دو شنبه 16 فروردين 1395برچسب:, :: 19:29 :: نويسنده : ریحوووووون↖(^ω^)↗
 
من و رمان اسطوره
امروز صب با کلی هیجانات کاذب حاصل از جفتک اندازیام  از خواب بیدارشدم... یه راست رفتم دستشویی...بعد عملیات انتحاری (فیلتر!!)اومدم بیرون تو حیاط چرخ زدم...از تو حیاط بالکن خونه همسایمون دیده میشه پسره بشکشون تو بالکن تو پشه بند خوابیده بود  که یه وخت  پشه ها خیر کله پوکشون نیان این ساندویچ گوشتو بخورن
فکر کرده فاق کوتاه پاش کنه دختر کش می شه... آخه شرک دختره بدبخت تورو ببینه که آرزوهاش از وسط می پاشه...
 
هی می خواستم بهش تیکه بندازم دیدم فراری فیاض بخش رو چه به توهین و تمسخر؟؟؟؟(ای جانم ادبیات!!)
بیخودی دارم گیر می دم به این بشکه نفت،تغار نکبت...رفتم تو خونه و دیدم مامانم هنوز بیدار نشده...منم که بیکار نیستم صبحونه رو درست کنم...والا..گرفتم همون جا وسط حال کپه ی بی شوهریمو گذاشتم!!...(چرت میگما باورنکنین...منو چه به شومپی داشتن،من هنوز خودم بچه ام یه پسر بچه لوس نق نقوی چپرچلاق میخوام چیکار؟؟)
ساعت 11 بیدار شدم دیدم صبحونه ته اشو هم آوردن نامردااااااااا... 
صب با چند تا لگد به دیوار بیدار شدم اوه اوه ساعت 10 ...چقدر خوابیدم؟ ؟ ؟
خانواده صبحونه خورده بودن...با کلی انرژی پاشدم چای بخورم دیدم آب کتری یخ...
به قول مامانم آب یله...نمی دونم یله چیه ولی حتما چیز توپیه...از همون موقع نشستمو خودمو خفه کردم بس که رمان خوندم1059صفحه بود رمانش...چند روزه دارم باهاش کلنجار می رم تا بالاخره با ی پایان قشنگ تموم شد...رمان آسمان امشب و آسمان دیشب...
دوتا فولدر رمان داشتم...یکی قدیمی و یکی جدید...قدیما مال 91تا92 و جدیدا تازه انتشار شده تو نودهشتیا...حدود2000تا هستن که عمرا بیشتر از150یا200تا خونده باشم...
چشمامو بستم و موس رو چرخوندم و رو یک رمان توقف کردم...
...............اسطوره.............


ادامه مطلب ...
 
من و خودکشی و بیماری ایدز آروین جانسون!!
امروز اعصابم خررررررررررررررررررررررابه...
حوصله هیچکیو ندارم...........
اصن می رم خودکشی........
اه اه اه....
لا مصب...
بعد کلی اس ام اس بازی با دوستم فهمیدم یه تجدید بیشتر نداشته...واااااااااااااااای...حس از انگشتام رفت...گوشی رو ول کردم...سرم درد می کنه...رنگم پریده...دستام می لزره...پاهام مث موقعی که خون دادم بندری میاد...چشمام...ای باباااااااا!یخورده دیگه بگم یه طاعونی چیزی به خودم میچسبونم می شتافم به دیار باقی...
رفتم جلو آینه...یه نگاه به خودم انداختم...قیافم بدک نیست...به چشمام نگاه کردم...زیر لب اینو زمزمه می کنم که:
-تو که چشمات خیلی قشنگه...رنگ چشمات خیلی عجیبه...


ادامه مطلب ...
 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد